ارشیاارشیا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

ارشیای مامان وبابا

بازیهای ارشیا جان توی خونمون

.......من اناری را کنم دانه ...... .....به دل میگوییم ..... .....خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود....   جونه سبز زندگیم سلام گاهی وقتها که مامان کار داره و نمیتونه باهات بازی کنه ویا بیرون نرفتیم و خونه هستیم خودت با اسباب بازیهات بازی میکنی به همشون علاقه نداری با بعضی از اسباب بازیهات بیشتر بازی میکنی چند تا از عکساش برات میزارم تا خودت ببینی تو سن دوسال و نیمگی تا سه سالگی به چه بازیهایی علاقه داشتی.... به کتاب از همون بچگی علاقه داشتی الانم علاقه داری به رنگ آمیزی و نقاشی هم همینطور بعضی از کتابات این طوری میچینی کنار هم بعد یکی یکی خودت مبخونیش یا مامان باید برات بخونه...
31 مرداد 1392

غار علیصدر(همدان)

سلام رنگین کمون زندگیم واما سفر دوم تو این ماه رفتن به همدان برای دیدن زیباییهای غار علیصدر همراه با مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله نازی و عمو علی و بابایی و من و شما پسر گلم جمعه و شنبه (١٨و ١٩ مرداد)مصادف بود با عید سعید فطر بعد از خواندن نماز عید همگی راه افتادیم به سمت همدان برناممون این بود که اول بریم غار علیصدر و فردا (شنبه)بریم شهر همدان اما به علت شلوغی همه برناممون بهم خورد راستش پسرم رفتنمون به همدان به خاطر مامان بزرگ بود من و خواهرم وقتی روحیه نه چندان خوب مامانم میدیدیم منتظر یه فرصت یا تعطیلی بودیم که مامانم ببریم جایی تا آب و هوایی عوض کنه آخه به علت شکستگی دستش که قبلا برات گفتم زیاد حال و حوصله...
29 مرداد 1392

تو مهربونترین و خوش اخلاقترین پسر دنیایی.......

سلام به مهربونترین و خوش اخلاقترین پسر دنیا مهربونم  شیرین زبونم  خو ش اخلاقم همه زندگی مامان و بابا دوست داریم            ماهه شدنت مبارک   قند و نباتم ٣٥ ماهه شدی مبارکت باشه تو این پست قرار هر دو ماه یعنی ٣٤ ماهه شدنت بهت تبریک بگم آخه ماه قبل دیر شد منم تصمیم گرفتم هر دو ماه با هم بهت تیریک بگم مبارک باشه لحظه های قشنگ زندگیت گل همیشه بهار مامان چه زود زمان میگذره داره سه سال میشه که از حضور تو تو زندگیمون میگذره حضوری گرم پر از عشق انگار همین دیروز بود که توی بیمارستان تو رو تو آغوشم گذاشتن تا بهت شیر بدم و چه زود  قد کشیدی و بزرگ...
26 مرداد 1392

ارشیا جان در سواحل آبی دریای خزر

سلام رویای شیرین مامان تو این ماه دو تا سفر کوتاه اما به یاد موندنی داشتیم تو این پست میخام سفر اولمون به شمال برات بنویسم (نهم و دهم و یازدهم مرداد)سه روز رفتیم شمال....    خاله فرانک(یکی از دوستای قدیمی و صمیمی مامان)روز قبل زنگ زد که اگه موافقین چهار شنبه بریم شمال من و بابایی با همفکری و یه تصمیم سریع هماهنگیهای لازم انجام شد و قرار شد بریم و چه خوب شد رفتیم خیلی خوش گذشت و از همه مهمتر هوا فوق العاده عالی و دلچسب بود مخصوصا به تو پسر گلم خیلی خوش گذشته بود از رفتارت و حال و هوای خوبی که داشتی میشد فهمید که چه کیفی میکنی مخصوصا با مه تا جون که بهش آجی مه تا میگی حسابی خوش گذروندی عزیز دلم صبح چه...
23 مرداد 1392

شازده کوچولو در سرزمین رویای کودکان

سلام تنها بهونه زندگی مامان س ال گذشته شما رو دو بار بردم پارک سر پوشیده که تو شهرمون با اسامی مختلف وجود داره ولی اصلا خوشت نیومد و استقبال نکردی منم برای اینکه اذیت نشی دیگه نبردمت امسال تو همین ایام ماه مبارک رمضان با خاله فرزانه برنامه ریزی کردیم یه روز شما و آرین جون بردیم سرزمین رویای کودکان در جهانشهر البته چون آرین جون چندین دفعه رفته بود و از اونجا خوشش اومده بود منم به بهونه حضور آرین تصمیم گرفتم شما رو دوباره ببرم شاید دیگه احساس ترس نداشته باشی و خوشت بیاد قرار شد همدیگرو ساعت ٧ بعدظهر داخل پارک ببینیم من و شما چند دقیقه ای زودتر رسیدیم همین که وارد شدیم مثل همیشه اومدی تو بغلم دیگه پایین نیومدی منم ک...
14 مرداد 1392

برای پسرم که همه زندگیم

اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم..... اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم.... به جای اینکه انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم در کنارش انگشتهایم را در رنگ فرو میبردم و نقاشی میکردم اگر فرصت داشتم که کودکم را دوباره بزرگ کنم به جای غلط گیری به فکر ایجاد ارتباط بیشتر می بودم بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم به او نگاه میکردم.... سعی میکردم درباره اش کمتر بدانم... اما بیشتر به او توجه کنم.... به جای اصول راه رفتن اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین میکردم... از جدی بازی کردن دست بر میداشتم.... در مزارع بیشتر می دویدم...
13 مرداد 1392
1